چشم انتظار بودن و منتظر ماندن و چشم انتظار بودن و منتظر ماندن و نباشد هیچ اتمامی بر اینها و این یکسره زل زدن ها. تمام اشکال مدرن این روز های تنهایی. شاعرانگی در سکوت، سخنرانی برای دیوار ها. نخ به نخ، پاکت به پاکت، به مخدر مورد علاقه ات هم حتا برای پریدن از این برهه؟ برای از یاد بردنش شاید و هنوز مانده است بسیار از روز های نفرت انگیزی ک محکوم به شب کردنیم، بی هدف و خالی از هر اراده ای. مسیری سر راست گذرنده از بیهودگی، روزمرگی؟ اشکال مختلفی دارد ولی می دانی. و این هم سخت ترش می کند برایم حتا، ک تمام اینها را می دانی. اهمیتی ندارد، و من نه به راستی آن چشم انتظار عاشق دلم، خیره از پنجره ی تکرار به مسیر آمدنت ک شاید بیایی؟ نه من صرفا عادت کرده ام. عادت کرده ام به آنکه برایت منتظر باشم و برایم فکر به فردای بعد از آمدنت، از این ابدیت تنهایی شاید وحشت انگیز تر هم باشد.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها