اهمیت ندارد چ می نویسم و صرفا یکهو، اینجا نشسته ام و با ریتمِ موسیقی دکمه می فشارم و حقیقتا صحبت خاصی نیست. برای دفعات بسیار تحت عناوین مختلف اینجا گفته ام چیز ها را. دیشب وقتِ خواب، پشتِ پلک هایم ساعت ها با تو دعوا کردم. اگر نمی دانی چرا و تعجب می کنی همچنان، فکر می کنم بهتر است ندانی هیچوقت و از من هم نپرس چون شاید قسمتی از مشکل دقیقا همین است. به هر حال، سلام. پشت شیشه اتاقم برف می بارد و این پست از معیار های من آنقدر دور هست ک توی خواب آلودگی نگذارمش. پشت شیشه اتاق حتا الان هم برف می بارد. مثلِ همین موقع ها پارسال ک همینقدر تنها بودم با نبودنت، ک هستم حالا با این شبحِ بودنت. شکایتی نیست، از آن روز هایی ک این غم سنگین می نمود سالها گذشته است و این روز ها می گذارم نفسم روی شیشه اتاق بخار کند تا وسعت دیدم از دست برود، ک نفهمم کسی نیست آن بیرون برای به انتظارش نشستن و امید داشتن. سپری می کنم زمستان را و لعنت به بهاری ک حامل اخبار دروغ است. اینجا برای هیچ، کسی به انتظار نمی شیند و اگر چه هنوز توی بخاری ـم آتش هست اما نه برای انتظاری ک به خود خوانی ـش. صرفا هوا سرد است. سالهاست ک اینطور است.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها