در تمام این سالها همواره یا دوستت داشته ام یا ک تماما افکارم درگیرِ تو، توی هر سکوتِ ناخواسته ای چشم به گوشه ای فرو برده و در خیال پردازی هایی دارای سمت و سویی کاملا جهت دار به سمتت بغض فرو خورده ام یا ک به آرزو های شیرین لبخند گشوده ام. هر چند تلخ، و دور افتاده از تمام خود بودن هامان اما صادقانه بود. و عاقبت هم اکنون ک می نگارم این خداحافظی را، در بی خبری و اضطرابِ کهنه ای نشسته ام و برایت دیکته می کنم این ها را. چیزی نیست ک برایت بخواهم به جز سلامتی و روانی شاد، و اگر چه شادی نباشد تنها سلامتیِ خالی آرزو می کنم. و فکر نمی کنم، بتوانم هیچکدام از این ها را مقابلت خیره به آن چشم ها بگویم و بعد بروم. ک همچنان هم ک می بینمت اختیارم از دست می رود و پاهایم شل می شود ولی مثلِ حقیقت های زجر آوری ک راه گریزی از آن ها نیست، این نیز چنین است و اکنون حال اینجاییم: در انتهای انطباق دو امتداد آبی.

 

 

نقطهـ .

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها