در سالواره تمام این اتفاقات تکراری. گذر روز ها و دوباره آمدنشان، یلدا (؟)، نوروز و تولد ها، سالواره تمام دفعاتی ک همدیگر را ول کردیم. تنها خواستم توی آرشیو بی اهمیت این بلاگ بگویم ک لبخند به لب باید زد. به تصویری ک هر روز توی آینه پیر تر خواهد شد. به ترک های جدید کنار چشم ها، به باقی ماندن چین ها، روی پیشانی. به آنکه نفس کشیدن سنگین می شود. هشدار های روی پاکت های سیگار به واقعیت قدم می گذارد. به آنکه اجباری نیست برای توقف چیزی، ک تنها میزان خواستن تو بر اتمام تمام این چیز ها، آن خط پایانِ دلپذیری ک از تو و جوانی ـت خیلی دور به نظر می رسید را نزدیک تر آورده. و دگر اجباری نیست، برای توقف چیزی. برای فکر کردن به قرص خوردن؟ به افقی یا عمودی با تیغ خط کشیدن روی دست. یا جاهای دیگری از بدن، به دور از دیده شدنِ چشم هایِ نامحرم. به بی اهمیت بودنِ آنکه اوه، امروز نسبت به دیروز یک کپی کمرنگ تر شده ام. و من هیچگاه، آن ستاره ی روشنی ک توی دنیایت فکر می کرده ام نبوده ام. توی دنیایی ک می خواستم، آن کسی ک می خواستم، توی چشم هایت باشم.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها